باید یاد بگیرید یک روزهایی از زندگی هست که شما باید در آن ها سکوت کنید. روزهایی که حیوان پشمالوی درونتان بیدار شده و هر بیست دقیقه یک بار زوزه می کشد (یا پارس می کند!) باید یک هندزفری بردارید و در گوشتان فرو کنید و با صدای بلند به آهنگ مورد علاقه تان گوش بدهید, تاکید می کنم مورد علاقه, شاید که صدای خواننده مذکور هم درونتان را به هم بریزد...

بقیه هم باید یاد بگیرند که شما روزهایی دارید برای خودتان, که باید مراعاتتان را بکنند... بهتان لبخند بزنند, محبت کنند و دوستتان داشته باشند... و بفهمند توان کش مکش ندارید..

حالا تصور کنید در چنین وضعی باشید, وسط جدول مندلیف نفس بکشید و دامنه ی دیدتان بیست سانت بیشتر نباشد*, شب قبل هم ساعت دو خوابیده باشید, بعد از ساعت هفت و نیم بنشینید پشت میز و با کارهای تلنبار شده کشتی بگیرید... بعد این وسط, بحثی پیش بیاید و هر چه اظهار نظر کنید, خانوم همکار با لبخندی تمسخر آمیز شما را جلوی ده نفر مرد حاضر در اتاق ضایع کند... چه می کنید؟ فریاد می کشید؟ موهای همکار مذکور را گرفته و دور اتاق می چرخانید؟ گریه می کنید؟ ... نه... با دندان های به هم فشرده لبخندی می زنید و بر می گردید سر کارتان...

* برای هوای دلگیر شهرم دعا کنید... آسمانش نمی تواند نفس بکشد:(

+ بلوطانه: چقدر پست های ننوشته در گلویم گیر کرده اند...