بگذار از خاطراتم بگویم... از هوای آغوش تو و تک تک روزهای پر از روزمرگی ...

۶ مطلب با موضوع «دوست می دارمانه» ثبت شده است

چیستا نام دیگر عشق است

این روز ها, بسیاری درگیر کلمات پست های بانو یثربی شده اند. در روزگار خسته ای که هیچ کس نای خواندن ندارد, این داستانک ها یا پاورقی های دنباله دار, شده است دلخوشی آدم ها...

عشق موضوع شیرین بسیاری از رمان های ایرانی و خارجی بوده است, پس چیست در این کلمات که در دل انسان معجزه می کند؟ چرا در عرض چند روز و تنها با بیست و نه قسمت, آدم احساس می کند سال هاست که این آدم ها را می شناسد؟ چرا حس می کنی اگر حاج علی, ریحانه یا حاجی رئیس را در خیابان ببینی می شناسی؟ معجزه ی عشق است یا قلم مسحور کننده ی چیستا؟

بر این عقیده ام که عامل اصلی این جذابیت, مظلومیت عشق در نسل ماست. نسلی که عاشقی کردن برایش پر از قبح و شرم بوده. عشق برایمان یک حس نو ظهور شیرین نبوده, همواره یک داستان غم انگیز و پنهان بوده که باید به دست فراموشی سپرده می شده و اگر روزی دلت می خواست از آن حرف بزنی, نگاه و هیس هیس های اطرافیان, لب ها و قلبت را به هم می دوخته و سکوت بر صورتت سیلی می زده است. نسل ما عشقش را در دل تکرار کرده و اشک هایش را نثار بالش های همیشه خیسش کرده و لب بسته و خندیده و به روی خودش نیاورده که عشق هم وجود دارد.

در نسل ما, فکر کردن به حس گرمی که دستانت را سر می کند و خون را در رگ هایت به جریان می اندازد, یک خطای نابخشودنی است. 

این میان یک نفر بلند می شود. سرش را بالا می گیرد. با لبخند, از عشق عمیق نشسته بر روح و جانش می گوید. دختر و پسرش را همراه می کند و از داستان دلبستگی اش می گوید و بهشان می فهماند که عشق مقدس است. یادمان می دهد و یادشان می دهد که عاشق شو, حتی اگر وصلی در کار نباشد. عاشق شو و از این عشق شرم نکن. عشق اشتباه نمی کند, این ما آدم ها هستیم که مسیر را اشتباه می رویم. یادمان می دهد که اگر اشتباهی کردی, پای آن بایست... نترس... از حس هایت نترس...

یادمان می آورد که عشق در رگ های همه مان یخ بسته است. می شود زبان هزاران هزار آدمی که عشق هایشان را گریسته اند, کشته اند و دفن کرده اند. چیستا می شود کلمات و به جای همه ی خوانندگانش از عشق می گوید. می شود روح عشق و دوباره گرمی را در دل بقیه زنده می کند. شانه هایمان را می گیرد و با همان لبخند دلچسب همیشگی اش, تکانمان می دهد. زمزمه های عاشقانه اش به حدی صادقانه و واقعی است که آدم ها را به خودشان می آورد.

در این وانفسا و تنگنای روزمرگی های بی عشق به همه می آموزد که عشق خجالت ندارد. افتخار دارد. یاد می دهد که "سرت را بالا بگیر عاشق"... 

و مهم تر از همه... در این دنیای ماشینی بدون کتاب, جماعتی را مشتاق چاپ شدن کتابی می کند که هنوز زیر چاپ است... این اشتیاق جای امیدواری دارد. مردم ما عشق را می شناسند... چیستا نام دیگر عشق است...

+ بلوطانه: بانو چیستا یثربی, چند مدتی است که در اینستاگرام خود, از عاشقیت هایش گفته... بخوانیدش... بنوشیدش... جرعه جرعه و با لذت...کلیک کنید

۸ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
بلوط بانو

بی تو با بدن لخت خیابان چه کنم.. با غم انگیز ترین حالت تهران چه کنم

هنوز هوا روشن نشده.. "او" ده دقیقه ای هست که رفته و من پشت در, روی زمین چمباتمه زدم و به در و دیوار خونه نگاه می کنم.. راست می گن انگار .. "شرف المکان بالمکین".. انگار خونه دیگه حال خوبی نداره.. یادته شوهر دوستم می گفت "خونتون یه گرمای خاصی داره"؟ .. انگار تو همین ده دقیقه سرد شده.. می لرزم.. دیگه وسایل قشنگ نیستن.. قرآنی که قبل از رفتن بوسیدی رو بغلم محکم تر می گیرم و می بوسمش و غصه می خورم که چرا این خونه پنجره ای رو به خیابون نداره تا آخرین لحظه های رفتنت رو هم ببینم و بدرقه ت کنم..

دلتنگی حجم داره.. حجمش قطعا از قلب من بزرگتره.. توی همین ده دقیقه یه چیزی مثل بادکنک توی گلوم باد میشه و باد میشه و وقتی توی تخت می خزم و بالشی که هنوز رد سر "او" روش مونده رو بغل می کنم, دلتنگی بی داد می کنه و بادکنک رو سوزن می زنه و اشکام رها می شن..

+ بلوطانه: این چند روز بدون "او" رو چطور سر کنم؟

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
بلوط بانو

تموم رویاهامو این حضور تو تعبیر کرد*

"او" خستگی های من رو می فهمه.

و هیچ چیزی به این اندازه مایه ی خوشبختی نیست. "او" می فهمه که هنوز این مریضی دست از سر من برنداشته و با وجود این ترافیک اعصاب خورد کن, راهش رو دور می کنه و می آد دم در شرکت..

"او" می فهمه که خسته ام و سر کار با هزار نفر سر و کله زدم و می دونه که من آدم سر و کله زدن با آدم های پر مدعا نیستم, پس تمام طول مسیر به نق نق کردن ها و غر غر کردنام گوش می ده..

"او" می فهمه که خسته ام و آشپزی کردن, وقتی که ساعت نه و نیم رسیدیم خونه, کار سختیه, پس با وجود این که هرگز دست به سیاه و سفید نزده میاد تو آشپزخونه و کنار منی که دور خودم می چرخم تا سریع ترین غذای ممکن رو درست کنم, سیب زمینی پوست می کنه..

"او" می فهمه که خسته ام و بعد خوردن شام, دیگه پاهام تحمل وزنم رو ندارن, سفره رو جمع می کنه و با همه خستگیش ظرفا رو می شوره..

"او" می فهمه و با تمام توانش تلاش می کنه این خستگی ها روی شونه هام نمونه..

گاهی حس می کنم چقدر در برابر فهمیدن هاش کوچیکم..

چقدر توقعم ازش زیاده و چقدر بزرگواره که از این متوقع بودن هام چیزی نمیگه..

* آهنگ "اکسیژن", با صدای "بابک جهانبخش" .. گوش بدید..

بلوطانه: "او" درست مثل یک هدیه ی آسمونی, درست زمانی که فکر می کردم عشقی تو این دنیا وجود نداره, اومد تو راهم و با آرامش دستای بی اعتمادمو گرفت و یادم داد که عشق هست.. وجود داره.. و به شدت آرامش بخشه..

+ بلوطانه: یه زندگی به خیلی چیزا احتیاج داره.. محبت.. آرامش.. عشق.. و بیشتر از اون همراهی..

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
بلوط بانو

من و تهران, من و دلشوره های ناتمومش..

از پشت پنجره دودی شرکت, وقتی به خیابون همیشه شلوغ نگاه می کنم, مبهوت می شم که من چرا این شهر پر دود رو انقدر دوست دارم.. چرا وقتی بعد از بیست روز تفریح و خوش گذرونی توی کیش, هواپیما رسید به آسمون تهران, با عشق به یک لایه دود روی شهر نگاه می کردم. چرا وقتی از شهری که در اون تحصیل می کنم و هوای فوق العاده پاکی داره, قدم به تهران می ذاشتم, نفس عمیقی می کشیدم و هیچ چیزی نبود که اون لحظه بتونه حالم رو بد کنه. چرا وقتی از مسافرت بر می گردم و می رسم اول اتوبان یه لبخند ناخودآگاه و حس امنیت تو وجودم می پیچه..

نمی دونم چی هست تو وجب به وجب این شهر که با همه بدی هاش بازم دوستش دارم..

دیشب وقتی "او" پشت ترافیک چند ساعته اتوبان کلافه شده بود, من از نگاه کردن به شب تهران احساس خوبی داشتم..

با وجود همه استرس هایی که زندگی رو سخت می کنن, با وجود همه خستگی هایی که تو چهره اکثر مردم موج می زنه, با وجود هوایی که با یک دم و بازدم کل جدول مندلیف رو به خوردمون می ده, با وجود استرس ها و بدو بدو ها و ترافیک و دزدی ها و بدی ها و بدی ها و بدی ها, تهران شهر خوبیه..

شهر زیباییه..

.

فردا صبح که از خواب بیدار شدید, فکر کنید توریست هستین و اومدین تهران.. دنبال لحظه های ناب بگردین.. من هم کمکتون می کنم.. هر بار, از یک قاب ناب از این شهر براتون می گم..

.

+ بلوطانه: فردا هر طور شده خودتون رو به خیابون ولیعصر برسونید .. لطفا.. ترجیحا سمت پارک ساعی, و اگر سر کار نیستید, ترجیحا ساعت ده یازده صبح.. نفس بکشید و لبخند بزنید و درخت هایی که از دو طرف به هم رسیده اند رو نگاه کنید و لبخند اون لحظه تون رو به من تقدیم کنید:)

+ بلوطانه: نفسم از جای گرم بلند نمیشه. تک تک مشکلاتی که هر کدومتون ممکنه داشته باشید رو می دونم و باهاشون دست و پنجه نرم کردم, ولی بر این باورم که این خود ما هستیم که می تونیم به چهره هامون لبخند بشونیم.. وگرنه تو دنیای این روزای ما, هیچ کس نگران لبخندهای مصنوعی نیست..

+ بلوطانه: با من به تهران بیا.. ادامه دارد..

۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بلوط بانو

کودکی به شکل انار

"او" بعد از خوندن پست قبل!

"همین فردا می رم برات پنج کیلو انار می خرم, دون می کنم, نمک بزنی, قاشق قاشق بخوری"

و من که به این فکر می کنم که اگر روزی ویار چیزی داشته باشم, "او" به حدی پر به پرم می ده که بچه به شکل اون ماده غذایی به دنیا میاد!

+ بلوطانه: لبخندهایی که پشت این پست بود, قابل دیدن بود عایا؟ :)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بلوط بانو

ننه سرمای قصه ها...

اصولا آدم میوه خوری نیستم. یعنی مثلا وقتی خانوم "عبدالرزاقی" داشت تو خندوانه از میوه خوردن خودشون و یه خانوم باکلاس می گفت, من و "او" به همدیگه نگاه می کردیم و من فکر می کردم, من اصلا آدم با کلاسی نیستم ولی با خوردن دو تا پر پرتقال احساس ترکیدگی بهم دست می ده و خانواده ی "او" یه دیس میوه رو به راحتی و تفریحی می خورن...

با همه اینا, در برابر دو تا میوه اختیاری ندارم. گوجه سبز که برام نشونه ی تابستون و تعطیلی و سفر و بی دغدغه بودنه ... و انار...

انار یه معنی دیگه داره... انگار تمام زمستون خلاصه می شه تو دونه های قرمزش و من با خوردنشون لذت تمام زمستون های عمرم رو مزمزه می کنم...

انار برام چیزی فراتر از نشونه ی یلداست... گرچه هر سال سنت وار شب یلدا تا مرز ترکیدن انار می خوردیم و بعد من حافظ می خوندم... ولی انگار یه عطر دیگه داره... می گن میوه ی بهشتیه... برای من که زمستون رو از همه فصلا بیشتر دوست دارم, چیزی مثل فرشته ی پیام آوره... چیزی مثل نماد اومدن ننه سرمایی که من با همه وجود بهش اعتقاد داشتم و دارم... ننه سرمایی که وقتی می رسید, دامنش بوی انار دون کرده و برف و کرخی بعد از ظهرهای زمستونی رو می داد...

بلوطانه: جالبه که با وجود این همه علاقه م به زمستون, فوق العاده سرمایی ام و با کوچکترین سوزی سریع سرما می خورم...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بلوط بانو