خوب باش مرد خوب..

لطفا..

در این روزگار خوب بودن های نسیه, به خوبی بی نهایت تو نیاز دارم...

من و همه ی آن هایی که مثل دختر کوچکت مراقبمان بوده ای...

خوب باش...

از شنیدن صدایت در فضای غم بار بیمارستان خسته ام..

از این بیمارستان ها که فقط بوی لحظه های آخر مادربزرگ را توی صورتم می کوبند, منتفر و خسته ام..

خوب باش..

بگذار از دیدن شماره ات دلهره ی درس های نخوانده را بگیرم.. نه این که دستم بلرزد و پشت بوق آزاد نفس حبس کنم و تا گوشی را جواب نداده ای, نفس نکشم...

خوب باش..

من نگرانم..

نگو .. نگو که نباید نگرانت باشم.. نگو که نباید نگران این همه آدم باشم.. نگو که تو در حلقه کسانی که دل نگرانشان می شوم جایی نداری...

نگو مرد خوب..

تو بیشتر از آنچه فکرش را می کنی برای ما دختران و پسرانت مهمی..

تو مهمی..

هرگز دیگر آن شعر شهریار را نخوان*..

هرگز دیگر احساس تنهایی نکن..

قول می دهم زود دفاع کنم.. قول می دهم زود کتابمان را چاپ کنیم.. قول می دهم مقاله هایمان در ژورنال ها اکسپت شوند.. حتی قول می دهم امسال دکترا هم قبول شوم.. فقط خوب باش.. خوب شو.. لطفا..

* دیگران را اگر از ما خبری نیست چه غم.. نازنینا تو چرا بی خبر از ما شده ای؟

+ بلوطانه: از کسانی که به گردنمان حق دارند غافل نشویم.. گاه دلشان نازک تر از آنی می شود که تصور می کنیم..