اصولا آدم میوه خوری نیستم. یعنی مثلا وقتی خانوم "عبدالرزاقی" داشت تو خندوانه از میوه خوردن خودشون و یه خانوم باکلاس می گفت, من و "او" به همدیگه نگاه می کردیم و من فکر می کردم, من اصلا آدم با کلاسی نیستم ولی با خوردن دو تا پر پرتقال احساس ترکیدگی بهم دست می ده و خانواده ی "او" یه دیس میوه رو به راحتی و تفریحی می خورن...

با همه اینا, در برابر دو تا میوه اختیاری ندارم. گوجه سبز که برام نشونه ی تابستون و تعطیلی و سفر و بی دغدغه بودنه ... و انار...

انار یه معنی دیگه داره... انگار تمام زمستون خلاصه می شه تو دونه های قرمزش و من با خوردنشون لذت تمام زمستون های عمرم رو مزمزه می کنم...

انار برام چیزی فراتر از نشونه ی یلداست... گرچه هر سال سنت وار شب یلدا تا مرز ترکیدن انار می خوردیم و بعد من حافظ می خوندم... ولی انگار یه عطر دیگه داره... می گن میوه ی بهشتیه... برای من که زمستون رو از همه فصلا بیشتر دوست دارم, چیزی مثل فرشته ی پیام آوره... چیزی مثل نماد اومدن ننه سرمایی که من با همه وجود بهش اعتقاد داشتم و دارم... ننه سرمایی که وقتی می رسید, دامنش بوی انار دون کرده و برف و کرخی بعد از ظهرهای زمستونی رو می داد...

بلوطانه: جالبه که با وجود این همه علاقه م به زمستون, فوق العاده سرمایی ام و با کوچکترین سوزی سریع سرما می خورم...