بگذار از خاطراتم بگویم... از هوای آغوش تو و تک تک روزهای پر از روزمرگی ...

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انار» ثبت شده است

کودکی به شکل انار

"او" بعد از خوندن پست قبل!

"همین فردا می رم برات پنج کیلو انار می خرم, دون می کنم, نمک بزنی, قاشق قاشق بخوری"

و من که به این فکر می کنم که اگر روزی ویار چیزی داشته باشم, "او" به حدی پر به پرم می ده که بچه به شکل اون ماده غذایی به دنیا میاد!

+ بلوطانه: لبخندهایی که پشت این پست بود, قابل دیدن بود عایا؟ :)

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
بلوط بانو

ننه سرمای قصه ها...

اصولا آدم میوه خوری نیستم. یعنی مثلا وقتی خانوم "عبدالرزاقی" داشت تو خندوانه از میوه خوردن خودشون و یه خانوم باکلاس می گفت, من و "او" به همدیگه نگاه می کردیم و من فکر می کردم, من اصلا آدم با کلاسی نیستم ولی با خوردن دو تا پر پرتقال احساس ترکیدگی بهم دست می ده و خانواده ی "او" یه دیس میوه رو به راحتی و تفریحی می خورن...

با همه اینا, در برابر دو تا میوه اختیاری ندارم. گوجه سبز که برام نشونه ی تابستون و تعطیلی و سفر و بی دغدغه بودنه ... و انار...

انار یه معنی دیگه داره... انگار تمام زمستون خلاصه می شه تو دونه های قرمزش و من با خوردنشون لذت تمام زمستون های عمرم رو مزمزه می کنم...

انار برام چیزی فراتر از نشونه ی یلداست... گرچه هر سال سنت وار شب یلدا تا مرز ترکیدن انار می خوردیم و بعد من حافظ می خوندم... ولی انگار یه عطر دیگه داره... می گن میوه ی بهشتیه... برای من که زمستون رو از همه فصلا بیشتر دوست دارم, چیزی مثل فرشته ی پیام آوره... چیزی مثل نماد اومدن ننه سرمایی که من با همه وجود بهش اعتقاد داشتم و دارم... ننه سرمایی که وقتی می رسید, دامنش بوی انار دون کرده و برف و کرخی بعد از ظهرهای زمستونی رو می داد...

بلوطانه: جالبه که با وجود این همه علاقه م به زمستون, فوق العاده سرمایی ام و با کوچکترین سوزی سریع سرما می خورم...

۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
بلوط بانو