از پشت پنجره دودی شرکت, وقتی به خیابون همیشه شلوغ نگاه می کنم, مبهوت می شم که من چرا این شهر پر دود رو انقدر دوست دارم.. چرا وقتی بعد از بیست روز تفریح و خوش گذرونی توی کیش, هواپیما رسید به آسمون تهران, با عشق به یک لایه دود روی شهر نگاه می کردم. چرا وقتی از شهری که در اون تحصیل می کنم و هوای فوق العاده پاکی داره, قدم به تهران می ذاشتم, نفس عمیقی می کشیدم و هیچ چیزی نبود که اون لحظه بتونه حالم رو بد کنه. چرا وقتی از مسافرت بر می گردم و می رسم اول اتوبان یه لبخند ناخودآگاه و حس امنیت تو وجودم می پیچه..

نمی دونم چی هست تو وجب به وجب این شهر که با همه بدی هاش بازم دوستش دارم..

دیشب وقتی "او" پشت ترافیک چند ساعته اتوبان کلافه شده بود, من از نگاه کردن به شب تهران احساس خوبی داشتم..

با وجود همه استرس هایی که زندگی رو سخت می کنن, با وجود همه خستگی هایی که تو چهره اکثر مردم موج می زنه, با وجود هوایی که با یک دم و بازدم کل جدول مندلیف رو به خوردمون می ده, با وجود استرس ها و بدو بدو ها و ترافیک و دزدی ها و بدی ها و بدی ها و بدی ها, تهران شهر خوبیه..

شهر زیباییه..

.

فردا صبح که از خواب بیدار شدید, فکر کنید توریست هستین و اومدین تهران.. دنبال لحظه های ناب بگردین.. من هم کمکتون می کنم.. هر بار, از یک قاب ناب از این شهر براتون می گم..

.

+ بلوطانه: فردا هر طور شده خودتون رو به خیابون ولیعصر برسونید .. لطفا.. ترجیحا سمت پارک ساعی, و اگر سر کار نیستید, ترجیحا ساعت ده یازده صبح.. نفس بکشید و لبخند بزنید و درخت هایی که از دو طرف به هم رسیده اند رو نگاه کنید و لبخند اون لحظه تون رو به من تقدیم کنید:)

+ بلوطانه: نفسم از جای گرم بلند نمیشه. تک تک مشکلاتی که هر کدومتون ممکنه داشته باشید رو می دونم و باهاشون دست و پنجه نرم کردم, ولی بر این باورم که این خود ما هستیم که می تونیم به چهره هامون لبخند بشونیم.. وگرنه تو دنیای این روزای ما, هیچ کس نگران لبخندهای مصنوعی نیست..

+ بلوطانه: با من به تهران بیا.. ادامه دارد..